نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

نازنین زهرا

روستای باصفای استاد

بعدازامتحانهاخیلی هر یه تامون خسته شده بودیم مخصوصا که نازی مامان یه مدتی مریض شده بود وازلحاظ روحی خسته بودیم قراربود بعدازامتحانات بریم شمال اما بدلیل نظرات دوستان و همکارهای دکتر بابا که  گفتند نازنین زهرا گرمازده میشه کنسل کردیم بالاخره سرگرفت وواسه دوروزی رفتیم روستای اجدادی که در 200کیلومتری غرب مشهد (10کیلومتری شهرفاروج)میباشد رفتیم. من خیلی استاد رو دوست دارم وخاطرات زیبایی از کودکیم دراونجاسپری کردم حیف که مامان بزرگ وبابابزرگم که اونجابرای ییلاقات ساکن بودند فوت شدند وگرنه با حضوراونها استادصفای دیگری داشت.(روحشون شاد)روستای استاد دست کمی از شمال نداره هرکسی واسه اولین باراونجا میره عاشقش میشه .چون پدر شوهری اقدام به و...
20 مرداد 1391

اولین پارک ملت رفتن دخترم

دختر عزیزم در ماه اردیبهشت 91 برای اولین بار به پارک ملت رفت وهرچند اولین پارک رفتنش در سال جدید بود ولی خیلی بهش خوش گذشت هم با دختر خاله کلی بازی کرد هم خیلی آب بازی کرد و عاشق آب بازی شد چون یه فواره مخصوص بازی برای بچه ها بود که در روی سطح  هموارزمین درست شده بود و هر پانزده دقیقه یکبار شروع میشد واگر از منطقه دور بودی از صدای خوشحالی وذوق بچه هایی که اونجا بودند و جیغ میزدند متوجه ی شروع آب بازی میشدی  تازه نازنین زهرا خانم خیلی تاب وسرسره بازی کرد     خاله ایها هنوز یه عالمه دیگه عکس دارم بایکم صبوری به ادامه مطلب برین     ولی خودمونیم ها گلم خیلی کیف کردی ا...
14 مرداد 1391

نازنین زهرا مینویسد

حالا میبینید این پست من از همه ی پستهایی که مامانم گذاشته بهتر میشه و همه ی خاله ها نظر میدن  * /////////               / * *   /من نبا      ل ************ ** ///////*00»ن««آـۀۀـآّلژآِۀُۀژيُِاذ«آ؛ـیثعٍِ،/ الهی مامان قربون اون انگشتهای نازت بشه که بافدرت تمام روی صفحه کلید فرود میاد     با خجالت و شرمندگی زیاد از دختر قشنگم عزیز دلم دید مامانش دیربه دیر وبشو آپ میکنه واسه همین خودش دست بکارشد و امروز با دستهای قشنگش واسه خودش مطلب گذاشت نوشته های بالا اثری هنری از نازنین ز...
14 مرداد 1391

یادی از گذشته

فکر میکنم اواخر دی بود که بخاطر امتحانات ودانشگاه خونه ی مانی عزت بودیم شب ها که رختخواب مینداختیم بخوابیم چون خاله فرشته هم اونجا بودند تعداد تشکها زیاد بود واسه همین بازی اون شبای دخملی مثل همیشه بابابا جونت پشتک بالانس یا بقول خودمون (کله ملاق )بود البته فاطمه هم با شما همراه میشد دختر ناز مامان خیلی ذوق میکردی میرفتی روی یه تشک جلوی بابا دراز میکشیدی و منظورتو اینطوری به بابا میفهموندی که بازی کنید و کله ملاق بزنی مامان قربونت بره که عاشق بابایی هستی (بابا احمدرضا) اینجا هم که بابایی خسته شده اومدی از من میخوای باهات بازی کنم   ...
31 تير 1391

تاب بازی

وقتی برای اولین بار بردیم پارک با بابا جون تاب بازی کردی وتاب رو بیشتر از سرسره دوست داری واسه همین یادم اومد که خودت تاب داری که دایی داوود وزندایی ناهید واسه سیسمونیت آورده بودند منم به بابا گفتم اونم سریع واسه عشقش دست به کار شده ورفتید باهم یه میله بارفیکس خریدید و به هزار مشقت تابو نصب کردچ.ن کم در اتاق صاف نیست و برآمدگی داره بابا با عمو محمود خیلی اذیت شدند تا تب دخملی رو نصب کردند حالا هم چند دقیقه ای از وقتتونو به تاب بازی در منزل سپری میکنید. بعداز نصب تاب هم بلافاصله با عروسکی که خیلی دوستش داری (کچل) تاب بازی کردید   ...
31 تير 1391

تابستان و بازی جدید دخترم

 خانم خوشگله از وقتی هوا گرم شده بازی جدیدی پیدا کردی اونم آب بازی با بابایی . هرروز که بابا از سرکار میاد ومیره تو حیاط(تراس )آبی به سروروش بزنه دخملی هم طبق معمول همیشه بدنبال بابا راه میفتی و میری توحیاط خودتو و تمام لباساتو خیس میکنی از این میترسم که یه روز خودتو مریض کنی تازه جدیدا یادگرفتی میخوای با شیلنگ آب میخوری یه روز که با بابا تو حیاط بودید بابا منو صدا زد و گفت مامان زود با منم ترسیدم گفتم چی شده دیدم خانمی شیلنگ آبو بالا میاره میخواد آب بخوره نمیتونه بجاش تمام لباساشو خیس میکنه این شده کارهرروزتون و خیس کردن یه دست کامل لباس و عوض کردن دم به دقیقه .اگرهم که خونه ی بابایی باشیم میرید توی حیاط طبقه سوم آب بازی میکنید و باب...
31 تير 1391

خانم دکتر مامان

دختر عزیزم چندماهیه که اسباب بازی جدیدش شده doctor's bag (کیف دکتری)واین اسباب بازیشو خیلی دوست داره وهر وقت بازی میکنه تمام وسایلشو بیرون میریزه و هروقت میام جمعشون کنم سریع سر میرسه و نمیزاره وبه زبون خودش میگه جمع نکن اینم چندتا عکس از ناناسی مامان الهی قربون خانم دکترم بشم       ...
31 تير 1391

نازنین زهرا مانیکوریست میشود

دختر مامان امروز لاک رو جلوی دراور دیدی ولکن ماجرا نبودی وقتی در لاکو باز کردم و یه انگشتتو لاک زدم  دیگه ماجرا شروع شد شروع کردی به گریه کردن که لاک میخوامو باید درشو برام باز کنید اینم کار جدیدتونه کارات با گریه پیش می برید خانمی بالاخره لاکو واست باز کردمو واسه اینکه  مثل سری قبل که مامان نبود و با فاطمه خانم (دخترخاله )بازی کردید و لاکها رو به لباساتو موهات و...زدی وهمه جاروپرکردی نشه خودم جان فدا شدمو انگشتامو در اختبار دخترم گذاشتم شماهم هم خودتوپرکردی هم منو     ...
7 تير 1391

پاتوتوکفش یکی دیگه کردن اینه

     ناناسی مامان خیلی به این دمپایی هام علاقه داری واسه همین همیشه تو خونه راشون میبری البته من خودمم بخاطر نرم و راحت بودنشون خیلی این دمپایی هارو دوست دارم مامانی عجله نکن بزرگم میشی ودنیای ما بزرگارو هم تجربه میکنی ...
7 تير 1391

موتورسوار مامان

    دختر گل مامان جدیدا خیلی علاقه پیدا کرده به موتورسواری چون یخورده قدش کوتاه پاش به پدال نمیرسه واسه همین دایی داوود روی موتور یکطرفه تنظیمت می کنه تا پاتو راحت روی پدال بزاری البته پاشنه پاتو روی پدال میزاری چون انگشتای گوشگولوی مامانی هنوز قدرت ندارند عکسهایی که پاتوروی پدال میزاشتی خونه باباییه هروقت آوردم  مبزارم این مدل موتورسواری رو امروز یادگرفتی پقدر هم دوست داشتی     اینجا هم خسته شدم حرکتت بدم گریه میکنی میخوای بازم بازی کنی وروجک! ...
7 تير 1391